Sunday, September 7, 2008







اینک بیا

با من به آستانه ی کهسار پیر پاک

این عارف همیشه ای بیدار

تا همچو چشمه ها

پایان دهیم پایان را

پیوسته در آغاز...ی




بگذار كه دور از رخت اي يار بم‍‍‍‍‍‍‍يرم يـك ره بگـذر بـر من و بگـذار بمي‍رم
گفتي به تو گر بگذرم از شوق بميري قربـان سـرت، بگـذر و بگـذار بمـيرم
مي ميرم و از مردن من آگهيش نيست يا رب ، كه دعا كرد ، چنين زار بميرم
هر مشكلي آسان شود از مستي و ترسم سـاغـر شـودم خـالـي و هشـيـار بمـيـرم
خارم مشكن در جگر از بوي گل اي باد بـگـذار كـه از حـسـرت گـلـزار بمـيرم
بر سر ز هما سايه ام افتاد ”صباحي“ باشـد كه در آن سـايـه ي ديـوار بمـيرم
متن پایین برگردان از نامه است که در سایت انترنتی ایطالیایی به یاد بود از شهید احمد شاه مسعود به نشر رسیده است و آنرا درینجا برای علاقمندان برگردان نمودم.

You were mown down by a bomb.
نخل سبز قامتت چی بیرحمانه با بمبی خشکید
How not to be sad when a man of truth is murdered?
چگونه غمگین نباشم وقتیکه یک مرد حقیقت را به قتل میرسانند؟
In a world filled with perversion and business and conflicts of powers,there is no room for the light bearers.
در جهانی که مملو از انحرافات ، معامله گری و نبرد بر سر قدرت است، دیگر جایگاهی برای یک نوید دهنده خوشی و رهنمای چراغ بدست نیست.
They disturb the order – or, better, the disorder – of the world:
آنها نظم جهانی را مختل میکنند
Socrate and Gandhi died while fighting against the obscurantism, didn’t they?
آیا سقراط و گاندی تا اخیر عمر در مقابل جهالت مبارزه ننمودند؟
Son of a rich and unknown culture, You were part of that circle
of men devoting their actions and thoughts to humanity, though incurring in the hostility of strong powers.
فرزند فرهنگ غنی و نا شناخته، تو هم بخشی ازین دسته بودی که افکار و اعمال خود را در راه بشریت و در میان دشمنی دو ابر قدرت فدای کشور خود نمود.
Poet in your soul, forced to dress up like a military chief
in order to fight agains the Red Army that was destroying your people, depriving them of their freedom.
اشعار جاری در روحت تو را واداشت تا لباس نظامی به تن نمایی و در مقابل قشون سرخ که برای ویرانی مردمت و دفاع از آزادی آنها بر علیه استعمار بجنگی.
By yourself, fighting against that war machine so strong and so feared by the West during the cold war.
تنها و با خودت، در نبرد علیه قدرت نیرومندی که غرب در جنگ سرد از آن هراس داشت
By yourself, You were the first to shake the Berlin wall,
which cut the world in two and would have actually fallen down after the last Russian soldier departure.
تنها و با خودت، تو باعث شدی تا دیوار برلین که جهان را به دو بخش تجزیه نموده بود با خروج آخرین سرباز از کشورت بلرزد و ویران شود.
Still by yourself, between the Soviet empire – at its twilight and defeated by its own mistakes –and the West – sold to its own business,you attempted to gain peace and independence for your people.
تنها و با خودت در نبرد میان امپراتوری شوروی که در اوج توانایی با اشتباهات خود شکست خورد و غرب- که هنوز هم غرق معامله گری است صلح کشورت را حفظ کنی و به مردمت آزادی به ارمغان بیآوری
How many times did you launch your appeals?
چند مراتب آرزوهایت را درقالب تقاضا با دیگران شریک ساختی؟
How many times only your words echo answered on the Panjshir mountains?
چند مراتب صدایت در کوهپایه های پنجشیر به هم پیچید و با انعکاس آن پاسخ سوالهایت را داد؟
Life is beautiful, my friend. I do believe it.
زندگی زیباست دوستم و من به این باوردارم
Or maybe, killing a man, destroying his body, tearing his flesh, can’t erase his soul.
شاید، قتل یک مرد، تخریب جسم او، پاره پاره نمودن اعضای بدنش نمیتواند روحش را از میان بردارد
You were a light on the difficult way to peace.
تو روشنایی راه دشوار و تاریک رسیدن به صلح بودی
When I see the lantern of other light bearers going on the way you have shown, I do firmly believe that life is beautiful.
وقتیکه نگاه میکنم که دیگران با چراغ های خود به راه که تو نشان دادی میروند، به استقامت در باورم که زندگی زیباست روحیه میبخشد.
I remind an old Persian proverb You told one day:
هنوز هم وجیزه را که برایم به پارسی گفتی بخاطر دارم
All the darkness of the world can’t smother the flame of a single little lantern.
و آن اینکه: تمام تاریکی دنیا نمیتواند روشنایی یک چراغ را در خود بپیچد و خفه اش سازد

No comments: