Tuesday, July 15, 2008

چکیده ای از یک قلم- وحیدالله معنی دانشجوی صنف اول ژورنالیزم


بنام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین عشق را آتش نگیرد


نخست از همه سین را از گل های سوسن، لام را از گل های لاله ، و میم را از گل مرسل چیده با دست لرزان به تار صمیمیت گره زده در یک سبد سفید از صداقت و راستی حضور شما نخبه گان اهل قلم و دوستداران ادب هدیه میکنم. ن


خواستم از این طریق همکاری خود را با وبلاگ پیام مشرق آغاز کنم و در این راستا خواهان همکاری بی شایبه شما هستم، امید است قامت خمیده قلمم را استواری بخشیده و اصلاحات تانرا راجع به نوشته های ناقص بنده در محور اندرزهای سودمندتان محصور ساخته از بهره آن مستفیدم سازید. میخواهم برایتان علت گرایش خود را به دوستداران شعر در پیوند حقیقت این کاخ بلند هستی بیان کنم: انس و الفت من با شعر تا حدی است که گاهی می اندیشم اگر دیده به دیدار این زیبایی ها نگشوده بودم و گوش دلم به ترنم جان بخش این پرنده پرنیانی خوش نوا سپرده بودم در همین حد هم که شده از این نعمت بزرگ نصیب نگشته بودم زشتی ها این جهان جهنمی و شکیب سوز را چگونه تاب می آوردم.
.دوست دارم بهترین و بیشترین اوقات عمر خود را در خواندن و سرودن شعر سپری کنم. هیچ چیزبه اندازه زمزمه یک شعر خوب و همگون با حال و هوایم در لحظه های از زنده گانی، آرامش بخش نبوده و هیچ مسئله یی به قدر سرودن یک شعر برایم مایه شادمانی نیست.
هر لحظه میتپم به اینکه تعریف از شعر به مثل استاد فرزانه واصف باختری که آنرا ستیغ اشراق و بینش انسانی دانسته است داشته باشم لیک سخت عاجزم و درمانده تراز هرکسی دیگر. چون از یک جهت من نه در آن حدم که بتوانم تعریف مشخص از شعر داشته باشم و امید اینرا هم که قابل قبول و همه پذیر باشد و از جانب دیگر چون شعر خود از مقوله های تعریف گریز است بناً کار را دشوار تر ساخته است.
با وجود تعریف های فراوان از همای سپیده دم پیدایش که تا این دم صورت گرفته است نتوانسته در محدوده یک تعریف خاص جا خوش کند. و به آن تن در دهد بهر حال یکی از تعریف های که برایم دلنشین است و میپندارم که با سرشت، جان و جوهر شعر در ارتباط است همانا تعریفی است که شعر را گره خورده گی عاطفی اندیشه ها و تخیل در زبان مژده و آهنگین دانسته است.
اما تعبیر که از شعر دارم چنین ابراز میکنم که شعر عاطفه جامعه انسانی است، شعر تنها سخن زوال ناپذیر هستی است، اوج عظمت انسانی در زمینه آفرینش است، شعر یگانه دریچه گشوده به سمت باغ و باورهای بهشتی است که از آن نسیم خوشگوار همدلی میوزد.
"نازم آن مردیکه بزم کافرستان بشکند"
"قطع بر دستیکه بازوی مسلمان بشکند"
بالم آن مردمی با همت، همت بلند
صد جهان کفر را با نور ایمان بشکند
ما بیدلان دل آرام زندگیستیم
مازاده مکتب آزاده گیستیم
خاریم و به چشم اغیار خلیده ایم
حریم و دشمن بنده گیستیم
گرهمی خواهی مسلمان زیستن دردانه شو دردانه شو
ازخویش، خویشتن بیگانه شو بیگانه شو
عشق تو معشوق تو معشوق تو معبود تو
دفتر عاشقان و عابدان را افسانه شو افسانه شو
گر عاشقی دیوانه گیست من دیوانه ام دیوانه ام
گرهجران بیگانه گیست من بیگانه ام بیگانه ام
دیوانه چومن باشم در جهان هشیار کو
در جهان دوستی را افسانه ام افسانه ام
وحید الله معنی متولد ولایت تخار کشور است،شیوه تکلم فصیح دارد و اکثرا گویندگی محافل رسمی را گرداننده گی مینماید. آثار در مورد افغانستان از میان علفزارهای کوهی و گیاهان طبی به رشته تحریر درآورده است. همچنان گزیده از رباعیات، غزلیات و مثنوی و شعرهای سپید دارد که بزودی اقبال طبع و نشر را خواهند یافت

No comments: