Tuesday, July 22, 2008

لحظات واپسین

این متن منتخب از سایت نوار اسلام میباشد. برای مطالعه بیشتر روی این آدرس کلیک نمایید:ا
IslamTape.Com
لحظات واپسین

رسول الله صلى الله عليه و سلم قبل از وفات ، آخرین کاری که انجام دادند، حجة الوداع بود و بعد از آن این قول خداوند عزوجل نازل شد [ اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا .. ] المائدة: ٣ ابوبکر صدیق هنگامي كه این آیه را شنید گریه کردند به ايشان گفتند : چه چیزي تو را به گریه وا داشت این آیه ای است مانند آیات دیگری که بر رسول الله صلى الله عليه و سلم نازل شده .
ایشان گفتند : این آیه خبر وفات پیامبر را در بردارد .

و رسول الله صلى الله عليه و سلم از حجة الوداع برگشت ... و نه روز قبل از وفات ایشان آخرین آیه از قرآن نازل شد ” [ واتقوا يوما ترجعون فيه الي الله ثم توفي كل نفس ما كسبت وهم لا يظلمون ] البقرة: ٢٨١ و دردهای رسول الله شروع شد ، فرمودند : می خواهم شهدای احد را زیارت کنم و بطرف شهدای احد رفتند و کنار قبرهای آنان ایستاد و فرمود : السلام علیکم ای شهیدان احد ، شما پیشی گرفتید و ما هم انشاء الله به شما می پیوندیم ، من هم انشاء الله به شما ملحق می شوم .

و در اثناء برگشت از زیارت شهدای احد رسول الله صلى الله عليه و سلم اشک ریختند صحابه گفتند : ای رسول خدا چه چیزی شما را به گریه واداشت ؟ فرمودند : مشتاق برادرانم گشته ام ، گفتند : مگر ما برادرانت نیستیم ؟ فرمودند : نه شما یاران من هستید ، اما برادرانم کسانی هستند که بعد از من می آیند ودر حالی که مرا ندیده اند به من ایمان می آورند .
پروردگارا از تو می خواهیم که ما از جمله آنان بایم

و رسول الله صلى الله عليه و سلم از احد برگشتند ، سه روز قبل از وفات رسول الله صلى الله عليه و سلم بیماری وی سخت تر شد و آنروز در خانه ام المومنین میمونه بودند ، فرمودند : همسرانم را جمع کنید ، همسرانش جمع شدند پیامبر فرمودند : آیا به من اجازه می دهید دوران بیماریم را در خانه عایشه باشم ؟ گفتند : بله ، خواست که بلند شود اما نتوانستند ، علی بن ابی طالب و فضل بن عباس آمدند و ایشان را از خانه ام المومنین میمونه به خانه ام المومنین عایشه همراهی کردند و صحابه برای اولین بار پیامبر را در این حالت می دیدند

•مسجد پر شده بود از جمعیت ، صحابه با حرص سوال میکردند: که رسول الله را چه شده است .. رسول الله را چه شده است و به مسجد هجوم آورده بودند .
•پیامبر زیاد عرق کرده بودند , عایشه رضی الله عنها می گوید: تا بحال در زندگی ام ندیده بودم کسی به این شکل عرق از او سرازیر شود . و دست پیامبر را گرفته بودم و صورتش را با آن پاک می کردم چون دست پیامبر لطیف تر از دست من بود . و شنیدم که پیامبر می گفتند : لا اله الا الله ، مرگ سکرات دارد .

عایشه رضی الله عنها می گوید : بخاطر ترس بر رسول الله سر و صدا در مسجد زیاد شده بود ، رسول الله فرمودند : سر و صدا بخاطر چیست ؟ گفتند : یا رسول الله ، مردم بر حال شما می ترسند. فرمود : مرا به نزد آنها ببرید . خواست بایستد اما نتوانست ، هفت مشت آب بر ایشان ریختند تا به هوش آمد . بعد از آن پیامبر را بردند ، پیامبر بر منبر رفت و این آخرین خطبه و آخرین کلمات ایشان بود ..

پیامبر فرمود : ای مردم مثل اینکه شما بر من می ترسید ، گفتند : بله ای رسول الله . فرمود : ای مردم وعده شما با من در این دنیا نیست بلکه موعد شما با من در کنار حوض است .
به الله قسم گویا که از همین جا حوض را می بینم. ای مردم به الله قسم از فقر بر شما نمی ترسم بلکه از این می ترسم که بر دنیا با یکدیگر رقابت کنید همانطور که گذشتگان شما بر سر آن با یکدیگر رقابت کردند و شما را هلاک کند همانطور که آنهارا هلاک ساخت .

سپس فرمود : ای مردم الله الله فی الصلاة ، الله الله فی الصلاة
به این معنی که شما را به الله قسم می دهم که بر نمازتان محافظت کنید و به استمرار تکرار می کردند..

سپس فرمود :ای مردم ، الله بنده ای را بین دنیا و آنچه نزد الله است مختار نمود و او آنچه نزد الله است را انتخاب کرد ، هیچ کس منظور پیامبر را نفهمید ، و منظور پیامبر خود ایشان بود ، ابوبکر تنها کسی بود که متوجه منظور رسول الله صلى الله عليه و سلم شد و گريه كنان ایستاد ، حرف پیامبر را قطع نمود و گفت :
پدرانمان فدایت ، مادرانمان فدایت ، فرزندانمان فدایت ، همسرانمان به فدایت ، دارائی هایمان به فدایت ، و به استمرار تکرار می کرد .

مردم با تعجب به ابوبکر نگاه کردند که چگونه حرف پیامبر را قطع کرد ، پیامبر از ابوبکر دفاع نمود و گفتند: ای مردم ابوبکر را رها سازید هیچ یک از شما فضل و خوبي نداشته مگر اينكه جبران شده ، بجز ابوبکر که نتوانسته ام خوبي هاي او را جبران کنم ، و جبران خوبي هاي او را به الله عز وجل واگذار نموده ام
همه ی دروازه های مسجد بسته می شود مگر دروازه ابوبکر که برای همیشه باز خواهد ماند ...

و در آخر قبل از پایین آمدن از منبر پیامبر برای مسلمانان دعا نمود و این از آخرین دعاهای پیامبر قبل از وفاتش می باشد ، فرمود :
الله شما را پناه دهد ، الله شما را حفظ نماید، الله به شما را یاری رساند، الله ثابت قدمتان گرداند ، الله شما را موید سازد ..
وآخر ین جمله ای كه پیامبراز روی منبر خود به امت خطاب نمود این بود ، اي مردم سلام مرا به امتم ، به آنهایی که تا قیامت از من پیروی می کنند، برسانید.

و دوباره ایشان را به خانه شان حمل کردند . و در آن وقت عبدالرحمن بن ابوبکر در حالی که مسواک دستش بود بر پیامبر وارد شد، پیامبر به مسواک خیره شد اما از شدت بیماریش نتوانست آنرا طلب کند ، عایشه رضی الله عنها از نگاه پیامبر فهمید و مسواک را از برادر خود عبدالرحمن گرفت و در دهان پیامبر گذاشت اما پیامبر نتوانست از مسواک استفاده کند ، عایشه مسواک را از پیامبر گرفت و برای اینکه مسواک نرم شود ، آنرا با دهانش نرم نمود و دوباره به پیامبر برگرداند ، عایشه گفت : آخرین چیزی که وارد دهان پیامبر شد آب دهان من بود ، و این از فضل الله بود که قبل از وفاتش بین آب دهان من و آب دهان پیامبر جمع نمود .

عایشه رضی الله عنها می گوید : سپس فاطمه دختر پیامبر وارد شد زمانیکه آمدند دید پیامبر نمی تواند بلند شود ، گریه نمود برای اینکه هر وقت که فاطمه نزد پدرش می آمد پیامبر پیشانیش را می بوسید . پیامبر فرمود : ای فاطمه به من نزدیک شو ( پیامبر در گوشش زمزمه نمود ، فاطمه بیشتر گریه کرد . پیامبر گفت : به من نزدیک شو ، دوباره در گوشش زمزمه نمود ، بعد از آن فاطمه خندید. )

بعد از وفات پیامبر از فاطمه پرسیدم پیامبر چه گفت . گفت : بار اول گفت : ای فاطمه من امشب می میرم و من گریه کردم وقتی دید گریه می کنم گفت : ( ای فاطمه تو اولین کس از خانواده ام هستی که به من می پیوندی ، و من خندیدم ).

عایشه می گوید : و پیامبر فرمود : ( از اتاق خارج شوید ) و بعد گفتند : ای عایشه به من نزدیک شو ، پیامبر بر سینه همسرش خوابید ، و دستش را به طرف آسمان بالا برد و می گفت : بلکه رفیق أعلی را می خواهم ، بلکه رفیق اعلی را می خواهم ، عایشه می گوید : فهمیدم که به او اختیار داده شده ...
جبریل علیه السلام بر پیامبر وارد شده و گفت : ای رسول الله ملک الموت پشت در است اجازه دخول می خواهد و تا به حال برای دخول از هیچ کس اجازه نخواسته . پیامبر گفتند : به او اجازه بده ای جبرییل ، ملک الموت بر پیامبر وارد شد و گفت : سلام علیکم یا رسول الله ، الله مرا فرستاده تا تو را مخیر کنم بین باقی ماندن در دنیا و پیوستن به پروردگار . پیامبر فرمود : بلکه رفیق أعلی را می خواهم ، بلکه رفیق اعلی را می خواهم .

آنگاه ملک الموت بالای سر پیامبر ایستاد و گفت : ای روح پاکیزه ، روح محمد بن عبدالله ،خارج شو بسوی جنت الله و پروردگار راضی است و خشمگین نمی باشد .
عایشه می گوید : دست پیامبر افتاد و سرش بر روی سینه ام سنگینی کرد ، فهمیدم که ایشان وفات نمودند ... نفهمیدم چکار کنم ، کاری نمی توانستم بکنم غیر از اینکه از اتاقم خارج شوم .

دری که به طرف مردان در مسجد بسته بود را گشودم و گفتم رسول الله وفات نمود ، رسول الله وفات نمود . می گوید : صدای گریه در مسجد پیچید . و این همان علی بن ابی طالب بود که نشست و عثمان بن عفان مانند بچه ها دست راست و چپ خود را می گرفت و عمر بن خطاب شمشیرش را بالا می برد و می گفت هر کس بگوید پیامبر فوت نموده سرش را قطع می کنم ، او مانند موسی به ملاقات پروردگارش رفته و بر خواهد گشت و کسی که بگوید او مرده او را می کشم . اما محکم ترین مردم ابوبکر رضي الله عنه بود ، او بر پیامبر وارد شد و او را در آغوش کشید و گفت : وآآآ خليلاه وآآآ صفياه ، وآآآ حبيباه ، وآآآ نبياه . و پیامبر را بوسید و گفت: در حیاتت چه خوش بو بودی و همچنین بعد از وفاتت هم معطر و خوش بو هستی .

سپس خارج شد در حالیکه می گفت :
کسیکه محمد را عبادت می کرد ، همانا محمد وفات نمود و کسیکه الله را عبادت می کرد ، همانا الله زنده است و نمی میرد ...
و عمر بن خطاب در حالیکه شمشیر از دستش افتاده بود می گفت : فهمیدم که او وفات نموده است ... و می گوید : بیرون رفتم و دنبال جایی می گشتم که بشینم و تنهایی گریه کنم .......

و پیامبر دفن می شد و فاطمه علیها السلام می گفت : چگونه راضی می شوید خاک را بر چهره پیامبر بریزید ... و ایستاده بود و برای پیامبر دعا می نمود و می گفت :پدرم دعوت پروردگارش را لبیک گفته و جایش بهشت است ، بالاترین قسمت بهشت جنت الفردوس مکان اوست .

ای هوشيار، بعد از آخرین توصیه هایی که پیامبر برای تو داشته باز هم به زندگیت ، همینطور که هست ادامه می دهی ؟؟نمی دانم چه خواهی کرد تا بتوانی در برابر امتحان و آزمایشهای الهی دوام بیاوری ..

No comments: